گناباد کجاست؟
تاکنون در مورد گناباد مطالب متعددی نوشته ام، راهکارهای عمران دشت جنوبی گناباد در سال 1370، توانهای محيطی در برنامه ريزی ناحيه ای برای گناباد، نقش عوامل جغرافيايی در توسعه روستايی گناباد، جغرافيا و توسعه روستايی گناباد، مشق شبی در مورد گناباد، مزيتهای نسبی گناباد برای مسير ريلی شرق کشور، گزارش عملکردی با عنوان بر بلندای گناباد از فراز دانشگاه و کتابی با عنوان گناباد از فرود تا فردا عناوينی هستند که در قالبهای مختلف در مورد گناباد نوشته ام .
تا کنون بیش از ده پایان نامه مقطع کارشناسی ارشد در رشته جغرافیا و با موضوع های مربوط به گناباد را نیز هدایت و راهنمایی کرده ام.
تعداد آثار دیگری هم برای گناباد توسط ديگران نوشته شده است که البته معدود است و کتابهای آن انگشت شمار است. با اين وجود اقبال عمومی نسبت به مطالعه در مورد گناباد به ويژه در ميان گنابادي ها ناچيز است. فرض کنيم که آثار بنده جذابيت لازم را نداشته باشد و ارضاء کننده نباشد اين سوال باقی است که چرا بقيه آثار که هر کدام در موضوعی خاص و با قلم ويژه ای نگارش يافته است مورد مطالعه قرار نمی گيرد؟
اطمينان دارم خيلی از تحصيل کرده های شهر ما حتی يک کتاب در خصوص شهرستان خودشان نخوانده اند و حاضر نيستند حتی کتابی را در اين موضوع خريداری نمايند. جالب آنکه اغلب هم خود را آگاه از مسائل شهر و ديارشان می دانند و شايد احساس بی نيازی می کنند. اما اگر خواسته شود که دانسته های خود را مکتوب کرده و به جامعه عرضه کنند آن وقت طفره می روند. بارها گفته ايم و شنيده ايم و باز هم تکرار خواهيم کرد که گناباد از جامعه ای تحصيل کرده بر خوردار است که در جای جای کشور و جهان پراکنده اند. اما هرگاه همايش، کنفرانس يا مناسبتی داريم جمع کردن آنها مقدور نيست و مهيمانان گنابادی الاصل نسبت به سايرين اندکند .آنها بعضا حاضر نيستند حتی به زادگاهشان به هزينه خود سفر کنند مگر عزيزی از دست داده باشند يا بر حسب عادت در فصل و زمان خاصی به خاطر خودشان بيايند نه به خاطر شهر و مردمشان!
تعداد زيادی از همشهری های متولد گناباد را می شناسم که بيش از 30 سال است گناباد را نديده اند و با جوانان تحصيل کرده ای برخود کرده ام که پدر و مادرشان گاه هر دو گنابادی اند اما او گناباد را اصلاً نديده است!
کسانی را هم می شناسم که مدتی درگناباد مشغول به کار و زندگی بوده اند وحتی مسئوليت های مهم هم داشته و دارند اما از روزی که از اينجا رخت سفر بسته اند حتی يکبار هم پا به اين ديار نگذاشته اند. آيا آنها واقعا حتی با يک خانواده آنقدر رابطه نداشته اند که برای ديدن او در چند سال يک بار به گناباد بيايند؟
بزرگانی را می شناسم که در محافل مربوط به گنابادي ها در خارج يا داخل کشور حضور می يابند و اصرار عجيبی هم دارند که فقط در آن محفل به لهجه بومی گناباد صحبت کنند اما اگر از آنها بخواهی که صد يک تومانی به گناباد کمک کنند ممکن است برای هميشه از حضورشان در آن محفل دريغ نمايند و ديگر حرف زدن به لهجه بومی را فراموش کنند.
باز خدا به همين انتخابات برکت دهد که بعضی ايّام زير عَلَم آن بعضي ها سينه می زنند و گنابادی بودن خود را ياد آور می شوند.
راستی اصلا گناباد کجاست؟
در انتخابات مجلس هشتم گناباد را از رحمت آباد در شرق تا منصوری و زين آباد در غرب و از زيرجان در جنوب تا نوده پشنگ در شمال تعيين حدود کرده بودم اما خودم هم شک کرده ام که آيا گناباد همان جاست که در نقشه تقسيمات اداری و سياسی مشخص شده و تا قبل از تفکیک بجستان حدود 9715 کيلومتر مربع وسعت داشت؟ يا به صرف آنکه بجستان شهرستان شد امروز ديگر گناباد محدوده ای به وسعت 5555 کيلومتر مربع است؟ اگر فردا روزی مثلا يکی از بخشهای ديگر نيز شهرستان شود يا به استانی ديگر ملحق شود ديگر از گنابادی بودن ساقط خواهد شد؟ يا هنوز هم گنابادی خواهند بود؟
آيا گناباد همان جويمند است که در اين صورت بالا دهی ها خواهند گفت ما جويمندی تر و گنابادی اصيل هستيم و پايين دهی ها مدعی خواهند شد که ما بر سر تراز جويمند نشسته ايم و جويمندی اصيل ما هستيم! دوست ندارم تک تک مکانها و مراکز جمعيتی را نام ببرم و ادعايشان نسبت به گنابادی بودن را مطرح کنم چون می ترسم به آنجا برسد که مجبور باشم بنويسم همه اين جاها گناباد است در حاليکه هيچکدام گناباد نيست!
بارتولد نويسنده کتاب ارزشمند تذکره جغرافيای تاريخی ايران در اواخر قرن 19 ميلادی در پاسخ به اين سؤال که ايران کجاست؟ ايران را جايی معرفی کرد که فرهنگ و تمدن ايرانی در آن حضور دارد و در اين صورت تا سيحون و جيحون، سمرقند و بخارا تا مرزهای کشمير و حيدرآباد همه جا در قلمرو فرهنگ اصيل ايرانی بود که ديگر مرزهای ساختگی جغرافيايی معنی نداشت و هيچ مشکلی هم برای کسی به وجود نمی آورد چون فرهنگ و اعتقادات مرز و قلمرو اداری نمی شناسد اما اگر امروز از من و شمای گنابادی سوال شود که گناباد کجاست چه پاسخی می دهيم؟
از نسل های بعدی که بپرسند گناباد کجا بوده است جه خواهند گفت؟ فراموش نمی کنم که در جلسه تودیع و معارفه مسئولان قديم و جديد يکی از ادارات شهر (که هر دو مسئول به نظر من گنابادی بودند اما يکی از به اصطلاح از جويمند و ديگری از روستاهای اطراف)، پيرمردی بازاری که گويا شاهد فتحی بزرگ بود با دستپاچگی تمام بالای سن و پشت بلند گو رفت تا از اقدام مسئولين بلند پايه به دلیل انتصاب يک گنابادی تشکر و به مردم تبريک بگويد! اما وقتی متوجه شد 5 نفری که بالای سن هستند غير جويمندی اند خجالت زده پايين آمد .
در سالهای قبل از پيروزی انقلاب اسلامی اعتقاد بر اين بود که مردم ما به اصطلاح خود بد هستند و غريبه ها در اينجا موفق تر عمل می کنند لذا مردم به راحتی امور شهرشان را از فرمانداری تا شهربانی و شهرداری و از سازمان غله تا آموزش و پرورش و غيره در مديريت غير بومی ها می ديدند و البته حق اظهار نظری هم به آنها (مردم) داده نمی شد.
گناباد که روزی مدعی بود یکی از 49 شهرستان کشور و هفت شهر خراسان بزرگ است به نظر شما امروز در چه جايگاهی قرار دارد؟ اميدوارم شما هم با اين سوالات مطرح شده با نگارنده هم عقيده شده باشيد که برای ابراز هويت نياز به تجديد نظر در افکار و فرهنگ مان داريم و تا از نظر فرهنگی خود را نشناسيم همان خواهيم بود که هستيم.
اين را بايد بدانيم که فقط با ادعا و شعار به جايی نمی رسيم و بيش از 30 سال دلمان را خوش کرديم که کانديدای مرکزيت استان هستيم چرا که قنات ما قديمی تر و عميق تر است! و سابقه فرهنگی مان بيشتر و اکنون پس از 30 سال نگرانيم که اگر بخشی از قلمرومان را از دست دهيم! آنوقت چه سرنوشتی در انتظار مان خواهد بود!؟ حاضر شديم نه تنها در جا بزنيم بلکه عقب گرد کنيم اما به اين حقيقت فکر نکنيم که چرا بايد مردم ما از ما گريزان باشند؟ ما به آسانی عادت کرده ايم که به خاطر منافع شخصی خودمان منافع جمع را زير پا بگذاريم، ما به راحتی پذيرفته ایم که شخصيت و اعتبارمان به ميز و ابلاغ سازمانی مان وابسته است و اين را نپذيرفته ايم که ارزش انسان به جوهر او مربوط است و بوقلمون صفتانی که هر لحظه رنگ عوض می کنند تا زماني که به رنگ دلخواه مردم باشند عزّت و احترام دارند …
برخی از اداره ها و سازمانها ی شهری ما عمری بالغ بر 70 سال دارند و شايد تا به حال بيش از 30 مدير عوض کرده اند، تحقيقات شخصی ام در حين تدوين کتاب گناباد از فرود تا فردا برايم ثابت کرد که برخی از مديران حتی حاضر نيستند نام اسلاف خود را بشنوند چه رسد به اينکه اگر تجربه مفيدی داشته آنرا مورد استفاده قرار دهند يا مثلا از مشورت آنها بهرمند شوند يا حتی مطالعه ای در بد و خوب کار آن ها داشته باشند تا از تکرار خطا هایشان بر حذر بمانند و از نسل بعد هم که مسئوليت را بر عهده می گيرند توقعی بيش از اين نيست.
افت و خيزهای سياسی به خوبی نشان می دهد که ملاک عمل بسياری از مديران ما رضايت نماينده حکومت يا نماينده مردم (که او هم سعی در همرنگی با حاکميت دارد) می باشد و همه چيز را با اين ترازو وزن می کنند و با اين مقياس می سنجند که در اين صورت نه رضای خداوند برای آنها معياری است و نه خشنودی مردم اهميت دارد و نه حتی به وجدان خودشان احترامی می گذارند و همين است که وقتی در هدف گيری سياسی خود هم به خطا می روند از اينجا مانده و از آنجا رانده می شوند. البته اين دردی همگانی است و در اغلب سطوح و شهرها وجود دارد اما مگر قرار است هر خلافی که ديگران می کنند ما هم انجام دهيم؟
قديمی ها می گفتند: “جلو ضرر را هر جا بگيريم منفعت است” پس بيايد در معيارهای خود در مديريت و در رفتار با يکديگر و در نگاه به ديگران تجديد نظر کنيم، از گذشته ها عبرت بگيريم زيرا گذشته چراغ راه آينده است ….
بدليل اينکه ممکن است از نوشته های اينجانب برداشت های شخصی و شايد سياسی خاصی صورت گيرد و اذهان را به جايی معطوف کند که حق آن نيست ترجيح می دهم که اين نوشته را ناتمام بگذارم که العاقل فی الاشاره …
و حيفم آمد اين سخن دکتر پاپلی يزدی را در پاسخ به يک دانشجوی دکترای نروژی در دانشگاه سوربن پاريس ياد آوری نکنم که وقتی پرسيد آقای دکتر شما که از جهان سوم می آئيد جهان سوم کجاست؟ و دکتر پاپلی فی البداهه گفته بود: جايی که اگر بخواهی کشورت را آبادکنی خانه ات را خراب می کنند و اگر بخواهی خانه را آباد کنی بايد در ويرانی کشورت شريک شوی …