سفر معنوی کربلای معلی

سالها بود که آرزوی سفر به کربلا را داشتم. چندين بار بعد از پايان جنگ تحميلی از طرف دوستان پيشنهاد سفر کربلا را دريافت کردم که مقدور نشد.

در يکی از شبهای ماه مبارک رمضان خواب مي ديدم که از سوريه به صورت زمينی عازم ايران هستم و در آنجا اعلام شد که هرکس می خواهد به کربلا برود می تواند.

اول با خودم نگران بودم که خانواده ام همراهم نيست و کار پسنديده ای نيست که سفرهای حج و سوريه و غيره را بدون خانواده بروم و ای کاش می شد به اتفاق آنها بروم. دراين زمان هنوز حتی برای سفر خانوادگی عمره ثبت نام نکرده بودم. در همان عالم خواب نيز فکر میکردم که در شرايط نا امن عراق بردن خانواده  چندان توجيهی ندارد لذا آنها نيز نبايد از اينکه تنها میروم ناراحت باشند. پس نباید فرصت زيارت کربلا را از دست بدهم.

در همان عالم خواب و پس از تشرف به کربلا گويا درکوچه ای خلوت به سمت قبر مطهر امام حسين (ع) در حرکت بودم. منطقه سوت و کور بود که با خود می گفتم همان بهتر که خانواده را نياورده ام. در مسير راه به محلی بدون ساختمان رسيدم. تلّی خاک را مشاهده کردم که شبيه رمل و ريگهای روان بود. در آنجا قبری خاکی بدون هيچ علامت یا سنگ و آجری ديدم که گويا مرقد سالار شهيدان بود.

مقداری از خاک قبر را به سر و روی خود پاشيدم. اين عمل کنايه از اين بود که خاک برسرم که قبر سرور شهیدان چنین غریب است. در همين بحبوحه بيدارشدم. البته وقت خوردن سحری بود. آنقدر اين خواب در فکر و مخيله ام تأثير گذاشته بود که ناخوداگاه چندين بار دستم را روی سر میکشيدم و مجدد لای انگشتان و ناخن هايم را نگاه می کردم که شايد از آن خاک مانده باشد.

عيد سال 1385 در پيش بود. برنامه چندان مهمی هم برای عيد نداشتم.

روزی مسئول يکی ازکاروان ها گفت: برای 25 اسفند ماه کاروان کربلا داريم اگر داوطلب هستی بيا.

به او گفتم خودم نه ولی مايلم پدرم را بفرستم و شايد هم با هم بيائيم.

اوگفت: تا يک ساعت ديگر بايد خبری بدهی که بتوانم جا برايت نگه دارم.

تلفنی موضوع را با پدر درمیان گذاشتم. هر چه اصرار کردم قبول نکرد. حتی گفتم با هم برويم باز هم ملاحظاتی کردند و نپذيرفتند. همسر و فرزندانم گذرنامه نداشتند و کمی هم اضطراب داشتم که آنها را به اين سفر ببرم. به هر حال مدارک خود را به دفتر تحويل دادم اما به دلايلی مسافرت در 25 اسفند انجام نشد. اين احتمال مطرح شد که بعد از 13 فروردين  حرکت کند. البته برای من با توجه به مسئوليت سنگين دانشگاه سفر در بعد از 13 فروردين مقدور نبود .

به اتفاق خانواده سفری به شهرهای خواف و باخزر و تربت جام داشتم و از آنجا به کلات نادر رفتیم.

به محض آمدن به مشهد از دفتر زيارتی تماس گرفتند که فردا صبح بايد برای رفتن به کربلا آماده باشم. درحاليکه 6 فروردين بود و می توانستم تا 17 يا 18 فروردين بر گردم. لذا سريعا تصميم گرفتم که به گناباد برگردم و برای سفر آماده شدم.

البته قبلاً هيچ هماهنگی درخصوص اين که تدارک سفر چه خواهد بود صورت نگرفته بود و در جلسه توجيهی شرکت نکرده بودم، لذا فقط چند دست لباس و مقداری پول برداشتم و راهی شدم. از مدير کاروان خواستم که وقتی اتوبوس به خيابان نزديک خانه ما می رسد توقف کند تا سوار شوم.

وقتی سوار اتوبوس شدم تازه فهميدم که قند و چای و فلاسک و مقداری خوراکی و امثال آن جزو  لوازم سفر بوده است. اما عزيزان همراه آنقدر به بنده لطف داشتند که مرا هم مانند روحانی کاروان در همه داشته ها و تدارکات خود شريک میکردند. چای را قبل از آنکه خود بنوشند به روحانی کاروان و بنده تعارف می نمودند.

من هم سعی کردم با توجه به لطف آقای روحانی کاروان در امور فرهنگی کاروان همکاری کنم. مخصوصا در رابطه با معرفی مناطق جنگی و نقل خاطرات جنگ، گذشته عراق، مسائل و آداب سفر و کمک به برنامه های فرهنگی همکاری داشتم.

سفر با اتوبوس انجام شد که با توجه به شرايط جسمانی ام بسيار خسته کننده بود اما خاطرات خوبی برايم رقم می زد. بخش اعظم مسير را از راهی رفتيم که در زمان جنگ رفته بودم و در مهران از محلی گذشتيم که در آنجا مجروح شده بودم و تمام خاطرات جنگ برايم تداعی می شد.

در مرز مهران معطلی زيادی داشتيم، آنها عادت کرده بودند که برای انجام تشريفات اوليه پول دريافت کنند. مسئول کاروان ما که اولين سفرش بود يا به اين امر واقف نبود و يا میخواست طفره برود که بعد ازمعطلی های فراوان فکرکنم مجبور شد بالاخره سبيل مأمورين را چرب کند.

بعد از گذر از مرز مهران عازم نجف اشرف شديم و در محلی ما بين نجف و کوفه در هتلی مستقر شديم. رفت و آمد به حرم اميرالمومنين را سعی می کرديم دسته جمعی و با اتوبوسی که در اختيار کاروان بود انجام دهيم و از پراکنده شدن پرهيز کنيم. با اين وجود زيارتهای دلچسبی داشتيم.

شب جمعه ای هم برای زيارت مسجد کوفه و مسجد سهله و خانه اميرالمومنين (ع) و سايرمکانهای مذهبی و تاريخی آن مسير  به کوفه رفتيم. ساعتها طول کشيد و هر نقطه ای دنيايی از عرفان را به روی انسان می گشود.

خانه علی بن ابيطالب (ع)، مقبره مسلم بن عقيل، قبر هانی بن عروه، مقامهای مسجد کوفه و مسجد سهله هرکدام عظمتی ويژه خود را داشت.

وقتی که به زيارتگاه ميثم تمار رسيديم چون شب شده بود درب آنرا بسته ديديم. دلم نيامد که اين مکان را از نزديک نبينم و زيارت نکنم. آن شب را به هتل برگشتيم اما تصميم گرفتم فردای آنروز به کوفه برگردم و به زیارت قبر میثم تمار بروم.

جريان را با روحانی کاروان در ميان گذاشتم. ايشان نيز اعلام آمادگی کرد که با هم پياده به کوفه برويم و اماکن ديدنی ديگر را نيز به من نشان بدهد.

از جمله قول بازدید از بازارقديم کوفه و مقبره يونس نبی (ع) و ديدن فرات را داد. ايشان دوران تحصيلات حوزه ای به مدت 12 سال در نجف اقامت داشته و همه جا را به خوبی می شناخت و حتی بارها از نجف تا کربلا را پياده رفته بود.

حاج آقا می گفت: بارها در رودخانه فرات در محدوده نجف عرض رودخانه را با شنا طی کرده است.

خلاصه فردای آن روز چند نفر ديگر با ما همراه شدند. به کنار شط فرات، بازار کوفه و مقبره يونس نبی و همچنين آرامگاه ميثم تمار و برخی از جاهای ديدنی ديگر رفتيم که عکسهای متعددی را تهيه نمودم.

ماشين های قديمی، سيم کشی نامنظم و شلوغ خيابانها، آلودگی های محيطی و امثال آن که همه نشان از عقب ماندگی عراق داشت سوژه های اصلی عکس ها بودند.

در نجف قبرستان بزرگ وادی السلام را نيز با فراغ بال ديدم و برای زيارت اهل قبور با يکی ازدوستان رفتم که فرصتی شد تا به داخل ضريح حضرت صالح و هود نبی نيز وارد شويم و زيارت کنيم.

بعد از چند روز اقامت در نجف عازم کربلا شديم. قبل از ورود به محدوده حرم امام حسين (ع) اول به منطقه ای که حر بن يزيد رياحی دفن بود رفتيم.

شب 13 فروردين پس از زيارت حضرت ابوالفضل (ع) در ساعت 9  شب وارد حرم امام حسين (ع) شديم.

راستش وقتی از پله های حرم مطهر امام حسين (ع) پايين می رفتم، حالتی به من دست داده بود که گويا خجالت می کشيدم وارد شوم يا حتی سرم را بلند کنم. حتی يکبار از پله های وسطی برگشتم و به بين الحرمين آمدم. با تلفن های اجاره ای با خانواده تماس گرفتم. سعی کردم از آن حال و هوا تا حدودی خارج شوم و با آرامش بيشتری وارد حرم شوم.

بالاخره آن شب از ايوان اصلی حرم حسين بن علی (ع) وارد شدم. بعد از ضريح بوسی در قسمت حائر حسينی مستقر شدم که خلوت بود. با نماز و دعا و خواندن زيارت  ناحيه، حسابی عقده های چند ساله را از دل وا کردم. دوستان و رفيقان و  بستگان را دعا کردم و سپس به زيارت سيد ابراهيم مجاب و بعد از آن به محل قتلگاه رفتم و زيارت نمودم. سپس مدتی در کنار ضريح حبيب بن مظاهر ايستادم. تا وقتی که حرم را تعطيل نمودند و به محل اقامت برگشتيم.

درکربلا برخلاف نجف چندان به صورت متمرکز و دسته جمعی نبوديم و آزادی عمل بيشتری داشتيم.

از فردای آن روز علاوه بر زيارت بارگاه حضرت ابوالفضل (ع) و امام حسين (ع) برای ديدن جاهايی از جمله تل زينبيه، خيمه گاه، مقام دستهای حضرت عباس (ع)، مقام امام زمان (عج) و مقام امام صادق (ع) در محدوده نهر علقمه و ساير مکانها می رفتم. سری هم به بازارهای سنتی کربلا (شايد نه فقط به قصد خريد بلکه آشنايی بيشتر) می زدم.

روزی هم برای زيارت بارگاه طفلان مسلم رفتيم.

سفر کربلا نيز به خوبی و آرامش و امنيت تمام شد و فقط در شب آخر به دليل حکومت نظامی نتوانستيم از هتل خارج شويم. و از همان بام هتل عرض ارادتی کرده و زيارتنامه خوانديم.

وقتی عازم ايران شديم در بين راه کاروان های نظامی آمريکايی بيش از زمان ورودمان به عراق به چشم می خوردند و مشغول جابجايی بودند.

اين سفر نيز تمام شد و بعد از بازگشت به ايران و صرف شام در باختران به قم آمديم، در مرز مهران بدليل اذحام جمعيت و برخورد چرخ يک گاری به پايم، کفشم حسابی پاره شده بود در قم فرصتی دست داد تا علاوه بر زيارت يک جفت کفش خريداری نموده و جلوتر از کاروان برای ديدن فاميل به تهران آمدم و عصر همان روز درشهر ری مجدد به کاروان پيوستم تا به اتفاق آنها به شهر و ديارمان برگرديم.

بالاخره اوقات فراغت و تعطيلات نوروزی سال 85 فرصتی بسيار ارزشمند را برای سفری به یاد ماندنی فراهم کرد که جای شکرش برای هميشه باقی است …

درباره ی میثم هجرتی

همچنین ببینید

تاريخچه آموزش و پرورش نوين گناباد

در گناباد مدراس قديمي و تاريخي زيادي وجود داشته و قدمت برخي از آنها به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *