خاطراتی از سفر معنوی حج (سفر سوم)

برای سفر سوم از دو سال جلوتر ثبت نام کرده و به اصطلاح در نوبت بودم. اين بار قرار بود به اتفاق پدر، همسر و فرزندانم مشرف شويم.

در بهار 1386 نوبت تشرف حاصل شد اما در طول زمان ثبت نام تا رسيدن نوبت يک عضو کوچک به خانواده 5 نفره ما اضافه شده بود.

کودکی که نامش را محمدباقر گذاشتم و در اين زمان حدودا سه ماهه بود.

مصلحت نمیدانستم که در چنين شرايطی به سفر برويم. از پدر عذر خواهی کرديم که معلوم نيست ما چه زمانی آمادگی سفر خانوادگی داشته باشيم و اصرار نداريم که شما هم به خاطر ما سفرتان را به تعويق اندازيد، لذا تصميم را به خودتان واگذار می کنم که بمانيد يا برويد.

پدر با جمعی ديگر از بستگان در بهار به سفر عمره رفتند. درشهريور ماه که فرزندمان 6 ماهه می شد با کاروانها ثبت نام کرديم. در آستانه نيمه شعبان وارد عربستان شديم. در اين سفر پرواز مستقيم ازمشهد مقدس به مدينه منوره بود، بر خلاف دفعات قبل که پروازمان به جده انجام می شد.

پرواز در اواخر شب صورت گرفت. ساعاتی بعد از نيمه شب وارد مدينه شديم. ديدن مدينه در شب و از داخل هواپيما بسيار هيجان انگيز بود و فرقی هم نمی کرد برای بنده که سومين تشرف را داشتم يا فرزندانم که برای اولين بار چشم انداز زيبای مسجد النبی را از فضا می ديدند.

با پياده شدن از هواپيما و انجام تشريفات معمول با اتومبيل ها به هتل رفتيم و وسايل را گذاشتيم و بلافاصله برای رفتن به بين الحرمين مدينه آماده شديم.

مسير هتل تا حرم که فاصله حدود 700 متر بيشتر نبود و البته تف باد به صورتها می وزيد را پياده طی کرديم. هنوز درب مسجدالنبی و حرم پيامبر (ص) باز نشده بود و لذا محدوده حرم خلوت بود. بين الحرمين و کنار بقيع رفتيم، زيارتنامه خوانديم و مدتی مشغول دعا و ثنا بوديم که درب مسجد باز شد و ساعتی قبل از اذان صبح وارد مسجد نبوی شديم که برابر معمول تا نماز صبح مانديم.

مدت هفت روز درمدينه بوديم احساس آرامش خاصی داشتم. چون اين بار تمام اعضاء خانواده ام نيز همراه بودند. جای خالی آنها را مانند دفعات قبل احساس نمیکردم و نياز نبود که در همه اعمال مستحبی برای آنها نيز به نيابت عبادت کنم. اوقات فراغت را بيشتر به تلاوت قرآن می گذراندم.

دفعات قبل فقط به تلاوت يک ختم قرآن در مدينه موفق می شدم اما اين بار علاوه بر مدينه درمکه هم اين توفيق راپيدا کردم.

فرزند کوچکمان برخلاف تصور اوليه ای که داشتيم در اين سفر بسيار راحت بود و مانعی برای هيچکدام از برنامه های سفرمان نبود. هرجا و هر زمان میرفتيم اين طفل 6 ماهه را همراه داشتيم. منتها به هرحال تا حدودی مراعات او را داشتيم . يکی از بهترين خاطرات اين سفر در مدينه، رفتن به غاری بود که درمنطقه احد و بالاتر از قبرستان شهدای احد قرار دارد. می گويند وقتی پيامبر مکرم اسلام (ص) درجنگ احد مجروح شدند ايشان را برای مداوای زخمها و پانسمان به اين غاربردند. ازطرفی می گويند که برخی از عمه های حضرت يا خانمهای ديگر در زمان جنگ در اين غار مستقر بوده و از رزمندگان پشتيبانی می نمودند.

نقل ديگری درمورد اين غار را يکی از روحانيون کاروانها نقل می کرد که فرصت نکردم در متون تاريخی و تفسيری دنبال کنم، آن روحانی می گفت: در زمان استقرار رسول خدا (ص) در مدينه يکی از سران قبايل به ديدار حضرت آمد و بعد از گفتگوی خاص حضرت با او قرار گذاشتند که اگر بتواند قبيله خود را مسلمان کند، 80 شتر سرخ مو به عنوان هديه به او خواهند داد. آن اعرابی نيز به ميان قبيله خود برگشت و حدود یک سال و نیم تلاش کرد تا اينکه موفق شد، پس به مدينه آمد تا ضمن ملاقات با رسول خدا (ص) هديه خود را بگيرد، اما زمانی که رسيد متوجه شد حضرت رحلت فرموده اند، سراغ خليفه را گرفت و خليفه پس از گفتگوهايی او را به اميرالمؤمنين علی (ع) حواله داد، حضرت نيز او را به کوه احد برد و براساس معجزه ای از خداوند طلب کرد تا بتواند به تعهد و قول نبی مکرم اسلام (ص) عمل کند لذا به امر خداوند کوه شکافته شد و 80 شتر سرخ موی از آنجا خارج شد و چنانکه حضرت علی (ع) گفته بودند: که امروز معجزه ای خواهد شد که به جز زمان صالح پيامبر اتفاق نيافتاده است و چنين شد.

صرف نظر از همه مطالبی که در مورد آن شکاف کوه يا غار نقل شده است، اينجانب قبلا از کسانی مثل شيخ مرتضی آقا طهرانی و برخی دوستان که از غار بازديد داشته اند شنيده بودم که بوی خوش و رايحه ای لطيف در فضای غار آکنده است و به همين دليل مترصد فرصتی برای رفتن به آنجا بودم. وقتی زيارت دوره را به اتمام رسانديم و در بالای جبل الرمات يا کوه تيراندازان در محدوده احد مشغول خواندن زيارتنامه دسته جمعی و روضه و مرثيه خوانی بوديم به روحانی و مدير کاروان اعلام کردم که قصد رفتن به محل مذکور را دارم و منتظر نمانند و مسير را در آن هوای به شدت گرم پياده طی کردم، کوچه های محله مسکونی پايکوه را پشت سرگذاشتم تا به محل مورد نظر رسيدم. غير ازمن دو زوار مشهدی نيز برای بازديد آمده بودند.

نرسيده به شکاف کوه را به آغل گوسفند اختصاص داده بودند که البته در آن ساعت خالی بود ليکن پشگل ها نشان می داد که در همين زمان به عنوان آغل استفاده می شود.

دهانه شکاف تقريبا حدود 20 متر از سطح کوچه احداث شده بالاتر بود و شايد صد قدمی را بايد بر روی صخره ها طی میکرديم تا به دهانه غار برسيم. چند قدمی نيز صخره بود که به زحمت بايد از آن بالا می رفتيم تا وارد غار شديم. اين شکاف که حدود یک . نیم متر بيشترعرض نداشت حدود هشت متر عمق داشت و روی صخره های داخل آن می شد به راحتی ايستاد يا نشست.

آنچه برای من هم جالب و تعجب آور بود همان رايحه و عطر خوشی بود که فضا را پر کرده بود. حقيقتش هر چه گشتم اثری از عود، مشک يا عنبر نديدم. بوی آن مشابه بوی پرده کعبه بود ولی اثری از اينکه کسی در آنجا از عطر و رايحه ای استفاده کرده باشد مشاهده نشد. مدتی در آنجا نشستم و فارغ از همه چيز به گذشته های اسلام و زحمات پيامبر و يارانش فکر کردم. مایل بودم قطعه سنگی هر چند کوچک از ديواره های غار جدا کنم و برای تيمن با خود بردارم اما موفق نشدم و اصرار هم نکردم. يکی از زوار مشهدی که سادات حسينی بود گفت: بهتر است اين يادگار را در دل داشته باشی …

به هرحال جايی ديدنی و فرصتی ارزشمند بود.

روزهای اقامت در مدينه خيلی زود سپری شد. برای احرام بستن به شجره آمديم. از اينکه فرزندانم را در لباس احرام می ديدم و همه خانواده با هم توفيق به اين بزرگی به دست آورده بوديم احساس رضايتمندی درونی می کردم. خدا را با تمام وجود شاکر بودم.

به مکه آمديم، اين بار پس از استقرار در هتل از باب الفتح وارد مسجد الحرام شديم. دفعات قبل که از باب السلام می رفتيم و فاصله از درب ورودی تا جایيکه کعبه را مشاهده می کرديم دورتر بود لحظات ديرتر میگذشت.

اين بار هنوز سلامهای ويژه را نداده بودم و هنوز بچه ها در فکر اين بودند که کعبه چگونه بنايی است که يک باره با ديدن آن شوکه شدند. اين ديدار غافلگيرانه برای هميشه در چشم و دلشان نقش بست.

اعمال و مناسک عمره را به ظاهر توانستيم تا قبل از اذان صبح به پايان برسانيم.

تا خدا چه بخواهد …  زيرا از ما انجام وظيفه ای بيش نيست و او خود داند که چه کند …

در مکه شب ها را برای تلاوت قرآن و استفاده از فضای معنوی مسجد الحرام به طبقه دوم در مقابل ناودان طلا می رفتيم.

يکی از اولين روزها که در طبقه بالا مشغول گشت و گذار بوديم و کعبه را که زائرين چون نگينی در حلقه طواف خود گرفته بودند نظاره گر بوديم به گروه مصاحبه و فيلمبرداری صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران برخورد کرديم. آنها نيز که دنبال سوژه بودند وقتی خانواده 6 نفره و فرزند کوچکمان را ديدند با بچه ها مصاحبه کردند که به هر حال تشويقی برای بچه ها بود.

يکی از جاهايی را که در سفرهای قبلی نديده بودم، خانه محل تولد پيامبر گرامی اسلام بود که در اين زمان به عنوان کتابخانه در مقابل باب المروه و درکنار ميدانی که به ميدان ابوسفيان معروف است چشم ها را خيره می کرد.

روحانی کاروان می گفت قبلا برای توسعه حريم حرم قرار بود اين بنا هم برچيده شود اما شهردار مکه از استاندار وقت خواهش نمود که به عنوان يک اثر تاريخی بماند و او هم موافقت کرده بود. يکی از روزها که  هنوز درب آنجا بسته بود به اتفاق کاروان رفتيم اما من به ديدن بيرون آن اکتفا نکردم و بعداً که درب باز شده بود به بهانه مطالعه کتاب به آنجا رفتم. ساعتی در آنجا ماندم و برخی کتب تاريخی، جغرافيايی، عربی و انگليسی را تورق نمودم. برخی کتب حديثی و تفسيری را نيز ديدم که البته همه اينها بهانه بود.

در بازديد غار حرا که آن نيز به اتفاق خانواده صورت گرفت متاسفانه شاهد حضور ميمونهای متعددی بوديم که روح معنويت را از زوار می گرفتند. در دفعات قبل اين منطقه را اينقدر آلوده نکرده بودند. جای تاسف بود که چرا سعودی ها به چنين اقدامی دست زده اند و چرا منطقه را پاکسازی نمی کنند. البته مراتب را به صورت خواسته ای جدی به بعثه مقام معظم رهبری و به صورت مکتوب اعلام نمودم. ای کاش نسخه ای نيز به متوليان سعودی می دادم مانند کاری که در سفر قبلی انجام دادم.

حکايت از اين قرار بود که در مقابل درب مسجد النبی در مدينه و در ابتدای خيابانی که به احد منتهی می شود تنديسی ساخته بودند که بر روی آن عبارات مقدس لا اله الا الله و محمد رسول الله و مطالب ديگری حک شده بود.

این تنديس يا مجسمه حالت صخره ای داشت که آب نيز از آن جاری بود.

منتهی وقتی از يکی از زوايا نگاه می کردی دقيقا شبيه مجسمه بودا بود که در دکور خانه های بعضی ها مشاهده می شود. در واقع مجسمه یک بت بود!

من که چندين بار به اين موضوع دقت کردم نظر برخی دوستان را نيز پرسيدم که آنها نيز اين شباهت را تاييد نمودند. در نامه ای مفصل به بعثه مقام معظم رهبری، شهرداری مدينه و توليت مسجد شريف نبوی مراتب را گزارش نمودم.

اين احتمال را مطرح نمودم که هرکس تنديس را ساخته است  قصد توهين به اعراب و مسلمانان را داشته است. شايد می خواسته است  به آنها بگويد هنوز هم در بت پرستی هستيد يا گذشته و دوران جاهلیت شان را به رخشان بکشد.

به هرحال بعد از چند سال ديدم که در فيلمها و گزارشهای مربوط به مدينه اثری از اين تنديس به چشم نمی خورد.

در اين اواخر اطمينان حاصل نمودم این تندیس که مقابل باب ملک عبدالعزیز و در ابتدای شارع احد بود جمع آوری شده است.

شايد نامه من هم بی تأثير نبوده است …

حتی اگر جمع آوری تنديس به اين نامه هم ربطی نداشته باشد حداقل خوشحالم که به وظيفه خود به عنوان يک مسلمان عمل کرده ام.

روزهای اقامت مکه هم به زودی سپری شد و زيارت وداع اين بار پرشور تر از دفعات قبل برگزار شد.

به اميد ديداری دوباره سرزمين وحی را با همه خاطراتش ترک نموديم.

در اين سفر  برنامه ريزی کرده بودم که سری به طائف هم بزنم اما مقدور نشد و درد سرهای خاص خود را داشت.

از مسئولين شنيدم که به زودی فرودگاه طائف نيز پذيرای زائران ايرانی خواهد بود.

درباره ی میثم هجرتی

همچنین ببینید

تاريخچه آموزش و پرورش نوين گناباد

در گناباد مدراس قديمي و تاريخي زيادي وجود داشته و قدمت برخي از آنها به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *