به بهانه ی اولین سالگرد درگذشت دکتر محمدحسن هجرتی و سی امین سالگرد همرزمان شهیدمان محمود صالحی و نصرالله عظیمی و دیگر شهدای عملیات (مسلم بن عقیل)
1- اواخر تابستان 1361 پادگان الله واکبر، اسلام آباد غرب، بی سیم چی های تیپ 21 امام رضا (ع) را به خط کردند که تقسیم کنند، فرمانده بعد از توضیحات لازم شروع کرد به خواندن اسامی افراد تا رسید به گروهان 2 گردان یاسین
- برادر نصرالله عظیمی
- برادر محمدحسن هجرتی
- برادر حسین میرزابیگی
عظیمی بچهی درگز بود و هجرتی بچهی گناباد و من بچهی تربت حیدریه و این آغاز آشنایی من بود با آقای هجرتی وقتی که هر دو هفده ساله بودیم و دانش آموز، بعد هم حرکت به سوی سومار و شرکت در عملیات مسلم بن عقیل و بعد از عملیات استقرار بر تپه های روبروی شهر مندلی عراق و پاتکهای سخت دشمن و بی داد خمپاره های 60 عراقی و شهادت عظیمی و دیگر دوستان، تا جایی که از بچه های آن گروهان تنها آقای هجرتی ماند و من، همه یا شهید شدند و یا مجروح، هجرتی هم ماموریتش تمام شد و برگشت و … راستی داشت یادم می رفت بگویم، آن موقع هردو هفده ساله بودیم درصورتی که من هنوز مویی بر صورتم نروئیده بود ولی هجرتی ریش سیاه زیبایی داشت که صورتش را کامل کرده بود!
2- زمستان 1368 دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد
از اول مهر که وارد دانشگاه شده ام گه گاهی چهره ای را می بینم که خیلی برایم آشناست ولی شک دارم که خودش باشد، تا اینکه هنگام انتخاب واحد ترم دوم ایشان را هم در صف انتخاب یک درس عمومی می بینم، خودم را به پشت سرشان می رسانم و به برگه ای که پر می کنند نگاهی می اندازم، خودش بود! محمد حسن هجرتی، باورم نمی شود، از کلاس که بیرون می آید دستی به شانه اش می زنم و می گویم سلام آقای هجرتی، بعد از پاسخ سلام می گوید شما؟ می گویم حسین، بچه تربت ، عملیات مسلم بن عقیل … او هم باورش نمی شود (آخر حق داشت نشناسد، آن موقع من مویی بر صورت نداشتم ولی حالا ریشم … ) به چشمهایم خیره می شود، بعد از 7 سال دو همرزم همدیگر را در آغوش می گیریم، اشکهایمان جاری می شود، به آزمایشگاه جغرافیا می رویم و درد دل می کنیم، از شهید عظیمی می گوییم و از حاجی زنگنه و … باور نمی کند حاجی زنگنه زنده باشد ، جلو چشم خودش شهید شده بود، خودش بی سیم چی حاجی بوده، جنازه ی حاجی را جلو خودش به عقب برده بودند … قرار می گذاریم بعدا هم به دیدن حاجی زنگنه برویم و هم به مزار فرمانده شهیدمان محمود صالحی. می گوید بعد از آن عملیات چند بار دیگر هم به جبهه رفته و در عملیاتهای دیگری هم شرکت داشته است ، هجرتی دانشجوی سال آخر جغرافیا بود و من سال اول ، البته سال بد فوق لیسانس هم گذاشتند و هجرتی قبول شد و دو سال دیگر هم با هم بودیم تا اینکه ایشان دکترای جغرافیا گرفت و من فوق لیسانس ، گاهی همدیگر را می دیدیم بخصوص در همایشهای علمی و …
3- سال73 تربت حیدریه ، قرارمان کمی طول می کشد ، حاجی زنگنه زنده مانده ولی در عملیاتهای بعدی قطع نخاع شده بود، حاجی تازه از سفر مکه برگشته است ، با هجرتی هماهنگ می کنم ، به منزل حاجی زنگنه می رویم حاجی را تازه تشنج گرفته است ، هیجان برایش خوب نیست ولی نه او می تواند از این ملاقات بگذرد و نه آقای هجرتی که از راه دور آمده اند ، می نشینیم تا کمی آرامش به حاجی برگردد ، بلاخره حاجی می آید ، فرمانده و بی سیم چی بعد از 12 سال همدیگر را در آغوش می گیرند ، اشک می ریزند و ما اطرافیان نیز …، بعد از مدتی درد دل هجرتی انگار کلاس دارد و باید زودتر برود ولی قبل از آن باید به مزار شهید صالحی برویم ، حاجی نمی تواند بیاید ، برادرشان را همراه ما می کند ، به بهشت عسکری می رویم به سراغ فرمانده شهیدمان محمود صالحی ، خودش در همان روزهای اولی آشنایی گفته بود اگر به ملاقات من خواستید بیایید به بهشت عسکری تربت بیایید ، حالا آمده بودیم ، بر سر مزارش نشستیم و فاتحه خواندیم و اشک ریختیم ( دوربینی نبود که از این لحظه ها و صحنه ها فیلمی بگیرد ولی ای قلم بشکنی اگر ننویسی … ! )
4- زمستان 1390 شهرری ، مدتی است از دکتر هجرتی خبری ندارم ، آخرین خبری که داشتم از گناباد به مشهد منتقل شده بود و من هم چند ماهی است که به تهران آمده ام … یکی از دوستان گنابادی زنگ می زند و بعد از احوالپرسی می پرسد از دوستت دکتر هجرتی هم خبر داری ، گفتم تازگیها خبری ندارم ، نکند باز برای نمایندگی مجلس ثبت نام کرده است ؟ گفت : ثبت نام که کرده بود ولی ! گفتم ولی چی ؟ گفت متاسفانه سکته کرد ، گفتم : چی ؟ کجا ؟ چطور؟ گفت متاسفانه فوت کرد در مشهد ، باورم نمی شود ، به دوستان دیگر گنابادی زنگ زدم ، ناصر یعقوبی گفت در حرم مطهر دفنش کرده اند ، بعد از چند روز به مشهد رفتم ، به صحن جمهوری اسلامی و بر سرمزارش فاتحه ای خواندم و اشک ریختم …
فکر می کنم آخرین دیدارم با آن مرحوم در همایش جهانی شدن و حکومت جهانی امام زمان (عج) در دانشگاه آزاد مشهد بود که هنگام ارائه ی مقاله ام ایشان هم عضو هیئت داوران بودند.
و حالا چند روزی است که بیاد دکتر هجرتی افتاده ام ، وقتی تقویم سال گذشته را ورق می زنم می بینم چند روزی بیشتر به سالگردش نمانده است و البته سی امین سالگرد آشنائیمان در هنگامه ی عملیات مسلم بن عقیل و سی امین سالگرد دوستان شهیدمان در آن عملیات ، بخصوص شهیدان محمود صالحی و نصرالله عظیمی ، پس می گویم ای قلم بنویس …
خداوند ایشان را با همرزمان شهیدش محشور فرماید ، روح هجرتی و همرزمان شهیدمان صالحی و عظیمی شاد و راهشان پر رهرو باد …
آخر آذر 91 شهر ری
حسین میرزابیگی – نویسنده