در يکی از شبهای اواخر سال 1360 مطلع شدم که قرار است در دانشگاه تهران قبل از مراسم معنوی دعای کميل سخنرانی کند. قبل از آن نيز بارها در مجالس سخنرانيش که البته در مجموع زياد هم سخنرانی نمیکرد حاضر شده بودم و کلام دلنشين او را به خاطر داشتم .
آن شب از اين جهت برايم ماندگارشد که مسيری طولانی را تا دانشگاه به اتفاق يکی ازبستگان رفتم و بعد از مدتها انتظار اعلام شد که پرواز مشهد به تهران به تاخير افتاده و دکتر از مستمعين به خاطر نيامدن عذر خواهی کرده اند.
سخنران ديگری به ايراد سخن پرداخت و دعای کميل نيز خوانده شد وقتی برگشتيم نزديک ساعت 1 بامداد هنوز به خيابان لاله زار رسيده بوديم. آن وقتها يک ليوان بزرگ چای فقط ده ريال بود، چای داغی گرفتيم و در ضمن خوردن چای هنوز صحبت از دکتر باهنر بود که درآن زمان مسئوليت وزارت آموزش و پرورش را برعهده اش گذاشته بودند و حرفهایی از معرفت و انسانيت او مطرح بود که وقتی به آموزش و پرورش آمد ازمردم تهران که او را به وکالت خود انتخاب کرده بودند عذر خواهی نمود. ظاهرا آن موقع آمار دانش آموزان کشور به هيجده ميليون میرسيد شايد هم من اشتباه می کنم و صحبت آقای دکتر باهنر 12 ميليون بود به هرحال ايشان به موکلين خود گفتند: اينجا هم که درخدمت فلان ميليون دانش آموز هستم در واقع درخدمت شما مردم هستم.
مدت چندانی در آموزش و پرورش نبود که دست تقدير او را با رفيق ديرينه اش محمدعلی رجايی به عرصه مديريتی بالاتری کشاند. باهنر دانشمندی حکيم و حکيمی فرزانه و سياستمداری سالم بود در ساده زيستی و سلامت نفس و تقوای درون کم نظير بود.
درعين حال مديريتی به تمام معنی فرهنگی داشت و من خوشحال بودم که دانشمندی چون او به عنوان صدر اعظم و نخست وزير کشورم مهار حکومت و سياست را در دست گرفته بود.
درشب چهارم شهريور که در تهران بودم لحظاتی پس از سوختن پيکر او و رئيس محترم جمهوری (شهيد رجايی) از واقعه مطلع و به شدت متأثرشدم، اين تأثر از همان سنخی بود که برای بهشتی و چمران به من دست داد اما با اين تفاوت که بعد از مرحوم امام، شهيد بهشتی و شهيد چمران ،بزرگانی همچون باهنر بودند که خلاء وجودی شان را پرکنند اما رفتن باهنر درجای خود تاثری بزرگ بود. اگرچه رفتن هر عالم رخنه ای را که در دين ايجاد می کند پرشدنی نيست.