در آغاز نوجوانی و زماني که درمقطع راهنمايی تحصيلی قرار گرفتم با نام بلند و افتخارآفرينش آشنا شدم.
شخصيت او آنقدر نافذ و جاذب بود که زودتر از آنچه فکر می کردم عاشق مرام و مسلکش شدم. اعجوبه ای بود که در تاريخ کمتر شاهد مثال داشته است.
به زودی قلب يک ملت را تسخيرکرد و يک امت را به همراه خود به خروش آورد. هيبت وشجاعتش کوه را می لرزاند و صلابت گفتارش دريای متلاطم را چون طشتی آب، سکون و آرامش می داد. او درمقابل خصم و بيداد، قامتی افراشته و سينه ای ستبر داشت و در برابر مظلوم و بی پناه، خاک نشينی بی ادعا بود.
همه او را میشناسند وشايد در آينده نيز بيشتر از امروز شناخته شود زيرا رسم ماست که وقتی گوهری گرانبها را از دست دهيم تازه به منزلتش واقف می شويم. او که خورشيد وجودش درخشش به ياد ماندنی داشت و پرتو نورش هزاران قمر آفريد، پرتوافکنی آشکار خود را به ناگاه پنهان کرد تا اقمار و سيارات منظومه اش نيز فرصتی برای روشنی بخشی حاصل کنند و بلکه اين منظومه در کهکشانی که به وسعت تاريخ است وهزاران ستاره عظيم و ميليونها سياره دارد ، جهت نمايی برای پويندگان حقيقت گردد.
روزی که خورشيد وجودش به ظاهر در پس ابرهای تيره پنهان شد و روح بلندش به ملکوت اعلی پيوست جسم نحيفش را برای مدتی کوتاه بر بلندای مصلی نهادند تا همه شاهد باشند که از فرش تا عرش در سيطره وجود مخلوقی است که بالاترين افتخار خود را خدمتگذاری به کمترين بندگان خالق بداند .
در آن روز از نزديک شاهد بودم که برخی بزرگان در ميان اقيانوس مواج امت برای بدرقه روح خدا در کنار جسد خاکی اش حاضر میشدند و زيارت وداع را زمزمه می کردند، گرچه خورشيد نورانيش به تازگی غروب کرده بود و همه جا زخم دلها هنوز گرم بود، قدر آفتاب را اندکی فهميدم بلی او روح خدا بود که به عرش خداوندی پرواز کرد … .
تا کی دوباره اراده خداوندی برآن تعلق گيرد که چون او را برای نجات ملتی از سر در گمی و سرگردانی به امانت بفرستد … خدا می داند.